و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!

متن مرتبط با «فِداکَ» در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! نوشته شده است

جُعِلْلتُ فِداکَ...

  • پیرزن همیشه در معروفترین میدان شهر و روبروی بانک بزرگ بساطش را پهن می کرد، جسه ای شبیه مادرم داشت و سیمای شبیه مادربزرگ( مادر مادرم). گویی نادربزرگ قصه های مجید. سالها بعد فعمیدم خانه اش در خیابان خودمان است، نزدیک نانوایی. مشتری اش بودم، بافتنی هایش همه عالی بودن. کیسه یا جوراب یا هرچه فرقی نمی کرد، رنگهای شاد برای بافتنی انتخاب می کرد، و طرحهایی دلنشین. آرام بود. ساکت بود، انگار خاموشی ابدیت. یک روز به مادر جان گغتم می شناسی اش؟ گفت بله. مادر قصه کرد. میگفت سالهای دورتر « نیروگاه »خانه داشته، میشناختش حتی. نیروگاه یا کارمندان فدیم بودند و یا بعدتر جنگ زده ها. میگفت پسری داشته. شاید تک پسری ,جُعِلْلتُ,فِداکَ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها