با همین خنکای نسیمی که در رگهایم جاری است با همین پوستی که میدرخشد با همین قلبی که خیره به خورشید است با همین دستانی که علفهای دشت گریان را به سرانگشتان میساید و با همین پاهایی که زمینهای آب گرفته را میپیماید.... دوست دارم گم بشوم و هیچوقت پیدا نشوم... ,رفت,هیچ ...ادامه مطلب
درد هست. همیشه بوده. امشب باز کمی با شدت بیشتر. می خواهم ابله را ادانه بدهم، چند روز است. اما فعلا همه چیز متوقف شده است. نمی توانم ابله را بدست گیرم. یک سوم کتاب را حاشیه نوشته ام، شاید ماده ی خانی از برای تحقیقی در سه گانه ی داستایسکی. هرچند خواندنش برای خودم بیشتر از برای شناخت خودم است. با ابله, ...ادامه مطلب