و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 16 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:46

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 109 تاريخ : جمعه 16 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:46

כָּל־הַדְּבָרִ֣ים יְגֵעִ֔ים לֹא־יוּכַ֥ל אִ֖ישׁ לְדַבֵּ֑ר לֹא־תִשְׂבַּ֥ע עַ֙יִן֙ לִרְאֹ֔ות וְלֹא־תִמָּלֵ֥א אֹ֖זֶן מִשְּׁמֹֽעַ:

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 11:04

 بُعد: چند روز میشود یک ماه؟ چهار هفته، سی روز ... ؟ نمیدانم. لابُد بستگی دارد در نیمکره شِمالی باشیم یا جِنوبی، تقویممان میلادی باشد یا قمری یا خورشیدی و...   چه میگویی از روزهایی که تک تکِ لحظات‎اش و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 11:04

تنها متاسف نیستم برای خودم. به شدت غمگینم از اینکه ذره ای نمیفهمم، ذره ای توان همدلی نمیدانم و بلد نیستم، ذره ای همدردی و... بعد انتظار داری آدم باشی؟ چه رسد دوست و دوست صمیم و رفیق شفیق و... چقدر غمگ و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 86 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 11:04

أَحب‌ّ الخَریفْ

قالَتْ لی

و مِنْ یومِها و أنا أَتساقطا...

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 11:04

طی این دو ماه چهارمین یا شاید پنجمین بار است سرماخورده‌ام. و این اصلاً خوب نیست. بدن‌ام قوی بود و شاید سه سالی یک‌بار مختصر سرما می‌خوردم؛ اما شیمی‌درمانی به شدّت ضعیف‌ام کرده است: جسم تنها تحلیل نمی‌رود(منظورم ریختن مو، وکباغر شدن، کبودی زسر چشم و... و... است)، بلکه سیستم ایمنی بدن هم ضعیف می‌شود، حتی یک بیماری ساده می‌تواند دخلت را بیاورد و تمام. ازین چهار پنج باری که سرماخورده‌ام، سرماخوردگی اول آبان‌ماه از همه بدتر بود، تب بالا،  تعرق شدید، و... و... ، شانس آوردم. این سرماخوردگی هم از دیشب سر و کله‌اش پیدا شده، و شدت گرفته، و الان رسیده به تب و لرز، درد گلو و سرفه بی‌وقفه. حال مزخرفی است و ترس ناکار شدن هم دارم. لباس گرم چندتا پوشیده‌ام روی هم، مدام داروهای گیاهی میخورم/می‌نوشم، قرص و سوزن و بخور و...، و رفته‌ام زیر چند تا پتو، چسبیده به شوفاژ. یک درد شکم مزخرفی هم آمده سراغم: عجب وضع بدی است. شیمی‌درمانی تازه با همین سرماخوردگی تعطیل شد، با این شدت یحتمل جلسه‌ی بعدی هم تعطیل شود. ولی باز باید بیایم تا آزمایش بگیرند و....  چقدر بدنم کوفته است و درد می‌کند امشب. انگار یکی دست کرده توی دل و جگرم و دارد همه را می‌کشد بیرون، انگار یک سیخ داغ کرده باشند توی استخوان. امیداورم این بار بستری نشوم دیگر... از بیمارستان و بستری شدن نفرت دارم...  و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 15:41

 سه‎شنبه‎ای که گذشت(چهاردهم)، بعد از ده یازده روز برگشتم، با سرماخوردگی شدیدی که حتّی باعث شده بود بستری شوم و شیمی‎درمانی   را هم به تعویق انداخته بود(و هنوز ادامه دارد ولی نه با آن شدَّت). صُبح رسیدم، در پرواز گوش‎ام خون آمده بود، مستقیم رفتم   دکتر، کارهایی کرد و چیزهایی نوشت. رفتم خانه، مادر جان‎ام را دیدم، بوسیدم‎اش و خوشحال شدم، هرچند سرم کمی گیج   می‎‏رفت و دردی هم داشتم و خواب‎آلود هم بودم. به بانک رفتم تا اوراقی را برای دوستی امضاء کنم. رفتم دنبالِ کاری برای   دوستی و نیز مادر جان‎ام. چشم‎ام به دیوار خورد، عکسی دیدم و ترسیدم—چرا که میلاد را یادم آمد—، با ترس به عکس نگاه     کردم، بله خودش بود: هادی. نمی‎توانستم باور کنم چرا و چطور و کِی... ؟ به چندین نفر زنگ زدم و کسی جوابی نداد. تاریخ‎ها   را دُرُست ندیدم، فکر کردم دیروز بوده. به زحمت خودم را جمع کردم، هنوز ناباورانه داشتم فکر می‎کردم چطور می‎شود؟‌نه!   ممکن نیست! به هر زحمتی بود رفتم و کار را تمام کردم. برگشتم خانه. باز زنگ زدم، خبری نشد. بعدتر، ظهرِ دیرتر، رحمان   زنگ زد، صحبتی کردیم و خوش‎وبشی، گفتم: هادی... ، گفت تو هم فهمیدی؟‌ گفتم: منم... قصه کرد، و گفت چه شده بوده: برادر کوچک‎تر چند روز[شب] پیش‎تر مست کرده است و در خانه‎شان شلوغ کرده و... و ... ، هادی آمده است آرام‎اش کند، درگیر شُده و گلدانی و ضربتی و ... و ... . و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 15:41

خوب است جایی از آنِ خود داشته باشیم: میتوانی خلوت کُنی، و از هیاهوی زمان و دُنیا و آدمهای غریبه[و گاه آشنا حتّی] لَختی کناره بگیریم. خوب است جایی از آنِ خودم دارم. حالا، اگر دوستی عزیز(عزیزترین دوست)، جایی از آنِ خود نداشته باشد، میتواند بیاید اینجا--که لابُد بخشی از آنْ از آنِ او نیز هست(و فکر می‎کنم آنها که عزیزند بخشی از چیزهایی که داریم مالِ آنها نیز هست)--، و اندککی از هر آنچه که پُشتِ درِ اینجاست، فارغ شود. بیاید و بنشینیم و یکدیگر را ببینیم، با هم بخندیم، و گاهی یکیمان بزند زیرِ گریه، و نپرسیم چرا گریه میکنی؟  صمیمیّت و محرمیّتْ این نیست که، همه چیز را بدانیم، و یا بگوییم؛ این نیز هست که، چیزهایی نگوییم و ندانیم، و از نگفتنِ یا ندانستنِ آنها، آنجا، نزدِ آن کَس، احساسِ امنیّت و آزادی، داشته باشیم(امنیّت و آزادی نیز، همیشه این نیست که چیزی بگوییم یا کاری بکنیم)، و از نشنیدنِ آنها حسّ نکنیم که صمیم نیستیم و یا غریبه بحساب آمده‎ایم. اگر اقتضاء صمیمیّت و محرمیّت هم نباشد، اقتضاءِ ادب و احترام، این هست که، اصرار نکنیم در گفتنْ و ... .  حالا اگر موقعیّت و وضع‌‎وحال بغرنج است و دوستی پریشان‎أحوال، شاید بهتر باشد به‎جای اصرارِ بر گفتن و محرم دانستن، صرفًا باشیم. گاهی صِرفِ بودن هم خودش کاری است، همچنان که گاهی باید بروی و بگذاری تنها باشد.  اگر اقتضاء صمیمیّت و محرمیّت هم نباشد، شاید و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 15:41

صدایِ کشیده شدنِ تیغ روی مقوا و کاغذ را بلد نیستم بنویسم! بوی چسب، جایی که خیلی روشن نیست، هوایی که اندکی سرد و اندککی     نَمور است؛ نشسته است و دارد کار می‎کند، من هم برایش چای بریزم یا یک چنین چیزهایی. الان هم این جمله یادم می‎آید، می‎نویسم اینجا تا بعد:     Un ami est celui qui connaît la chanson qui est dans ton coeur et qui peut te la chanter quand tu en as oublié les paroles… هرچند که چنین تصوّری از خودم نداشته باشم.  به چایْ و چند تا رنگ، و، "او" چه آهنگی می‎آید؟  و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...ادامه مطلب
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 15:41