مادر قصّه میکرد. یک روز گفت: خاکِ آدمی را که سرشتند، هفتاد و چند روز آبِ دریایِ غم بر خاکش ریختند و یک روز آبِ دریایِ شادی. قصّهیِ غریبی بود. کِی قرار است رنگِ دریایِ شادی را ببینیم؟
و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید