باشد که رگش بگسلد...

ساخت وبلاگ

مناظره می کردیم. می گفت: "آمدم کنارت گرفتم، کنار گرفتی".  گفتمش: "وصل تو بس عزیز آمد. افسوس که عمر وفا نمی کند". گفت: "امشب اگر نمی آمدم از میان ما چیزی می رفت، فوت می شد. بیگانگی می شد درین حال".  مناظره دراز می شد، گفتند چه می گویی؟ گفتمش چرا جواب اینها را نمی دهی؟ گفت: می ترسم دلشان رنجه شود. 

مناظره دراز می شد وقت بر من تنگ و وجودم فشرده و ثقیل. خواستم بروم. و ترفتم. گفت به خدای می سپارمت. گفتمش: "تو دانی به خدام می سپاری. خدا ستار است. نیکو جای سپردی..."، خدا تو را از برای ما حفظ کناد... 

....

رویایی با منقولاتی از مقالات شمس تبریز

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 1:02