بیست و چهار ساعت بعدتر

ساخت وبلاگ

اوضاع و احوال کمی پیچیده شده. واکنش بدنم در اولین قدم بنحو عجیبی بد بود. احوالم چندان مساعد نیست، دیشب تب داشتم، درد استخوان از همه بیشتر آزار می دهد، انگار انبان باروتی که محتاج آتش بوده. گفتند فعلاً باید اینجا باشی-جای دیگری هم اصلا می توانستم باشم؟!-، اجازه داده اند، به لطف، از تلفن در حد پیام دادن و ... استفاده کنم؛ اینترنت هم دارم. مدام خسته ام، بعضی از داروهایم تهوع آورند-استعاره نیست این جمله!-، توانستم امروز بعد از ظهر خیلی کوتاه با تلفن صحبت کنم با اجازه ی دکتر.  صداهایی که دوست دارم. دو صدای گرم. دو نفری که آنسوی تلفن بودند چه دلم را گرم می کنند. صدایی امروز با اینکه غمگین تر بودم شادم کرد مثل همیشه. چه شادی بزرگی. دلگرمی من... 

و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز!...
ما را در سایت و خاتمة الکآبهْ: برایِ «سینِ» عزیز! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3genesis0 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 1:02